#به_من_بگو_جذاب_پارت_113
"امروز صبح گفتین شما دو تا با هم نیستید."
مگ لبهاشو مجبور به لبخند زدن کرد و گفت:
"نیستیم. فعلا!!!! ولی من امیدوارم."
کلمات مثل یه استخون تو گلوش گیر کردند. همین الان تمامِ باورهایِ مردم درموردِ انگیزه اش برای بهم زدنِ عروسی رو تایید کرده بود. ولی کنی توی صندلیش لم داد،نگاهش بیشتر پر از تفریح به نظر می رسید تا سرزنش و گفت:
"تد همیشه این کارو با زنها می کنه. هیچ کدوممون نفهمیدیم چطور این کارو می کنه."
پدرِ تد، نگاه خاصی به مگ انداخت و گفت:
"من هم نمی فهمم. اون ساده ترین بچه ایه که تا حالا دیدم."
تد با لبخندِ تنبلی کلماتش رو بیان کرد:
"همچین اتفاقی نمیفته مگ!"
"زمان مشخص می کنه."
مگ حالا که می دید چقدر تد رو عصبانی کرده،با وجود پیامدهای بزرگش بحث رو داغ کرد:
"من سابقه ی بدی توی عاشقِ بدترین آدم های ممکن شدن دارم."
برای لحظه ای گذاشت حرفش رو هضم کنند بعد ادامه داد:
"منظورم این نیست که تد عالی نیست. یکم زیادی عالیه ولی...جذابیت همیشه منطقی نیست."
romangram.com | @romangram_com