#به_من_بگو_جذاب_پارت_112


"اگه تد نتونه، من می تونم."

مگ رو انداخت تو دهن شیر.

کنی اضافه کرد:

"بذارید من این کارو بکنم. خوشحال می شم باهاش تماس بگیرم."

تد از بالای گردن بلندش بهش نگاه کرد و چیزی نگفت. مگ بهش خیره شد اینقدر عصبانی بود که پوستش داشت می سوخت. اخیرا با خیلی چیزها کنار اومده بود ولی با این یکی نمی تونست کنار بیاد. گفت:

"مسئله اینه..."

حرفهاشو جوید:

"من از لحاظ احساسی کاملا آزاد نیستم ."

اسپنس پرسید:

"چطور؟"

"خوب...یکم پیچیده است."

داشت حالت تهوع بهش دست می داد. چرا زندگی دکمه ی توقف نداشت؟ الان بیشتر از هر چیزی بهش نیاز داشت چون بدون فرصت برای فکر کردن در موردش می خواست اولین چیزی که به ذهنش می رسه رو بگه،احمقانه ترین چیز ولی...خوب دکمه ی توقفی در کار نبود. گفت:

" من و تد."

بطری آبجوی تد به دندوناش برخورد کرد. اسپنس گیج به نظر می رسید.

romangram.com | @romangram_com