#به_من_بگو_جذاب_پارت_105
همونطور که اسکیپجک یه بشقابِ بزرگِ گوشت دنده رو تموم می کرد،تد گفت:
"روست ابوت این اطراف یه جای قدیمی و سنتیه. صحنه های تاریخیِ،خوب،بد و زشتِ زیادی رو تو خودش دیده."
اسکیت گفت:
"من زشتهاش رو یادمه. مثل زمانی که دالی و فرانسی توی پارکینگ با هم مشاجره کردند. بیشتر از سی سال پیش اتفاق افتاد خیلی قبل تر از اینکه ازدواج کنند ولی مردم هنوز هم در موردش حرف می زنند."
"درسته."
تد گفت :
"نمی تونم بهتون بگم چند بار این داستانو شنیدم. مامانم یادش رفته بود که نصف بابامه و سعی کرده بود اونو بکشه."
اسکیت گفت:
"لعنتی نزدیک بود موفق بشه. اون شب مثل یه گربه ی وحشی شده بود. من و همسرِ سابق دالی به سختی تونستیم از هم جداشون کنیم."
دالی گفت:
"دقیقا اینطوری هم که اینا می گن نیست."
کنی بعد از اینکه حال همسرش رو پرسید گوشیش رو گذاشت توی جیبش و گفت:
"دقیقا همینطوری بوده."
دالی غرغر کرد:
romangram.com | @romangram_com