#به_من_بگو_جذاب_پارت_100
اسکیپجک به مارک برای دیر دادنِ چوب بهش غر زد. داشت احساس می کرد که بردش داره ازش دور میشه و شانس پز دادن در مورد اینکه اون و کنی تراولر،تونستن تد و دالی بودین رو توی خونشون شکست بدن رو داره از دست میده. حتی دست از عصبی کردن مگ برداشته بود.
تنها کاری که تیم بودین باید می کردن این بود که چند تا ضربه رو خراب کنن و اسپنسر اسکیپجک رو سرحال می آوردن برای مذاکرات بعدی، اما به نظر می رسید متوجه این موضوع نیستند.
نمی تونست درک کنه. اونها باید به جای اینکه طوری بازی کنن که انگار فقط نتیجه ی بازی براشون مهمه به فکر غرور زیاد مهمونشون می بودند. احتمالا فکر می کردند شوخی کردن با همدیگه و اینکه بذارن اسکیپجک فکر کنه جزئی از اونهاست کافیه. اما اسکیپجک آدمِ بد اخم و زود رنجی بود. تد اگر می خواست که اون حاضر به قبول بشه،اون و پدرش باید این بازی رو می باختن در عوض اونها داشتن سخت تر تلاش می کردند تا برتریشون رو حفظ کنن.
خوشبختانه توی حفره ی هفدهم کنی به خودش اومد و یه ضربه ی بیست و پنج فوتی زد که بازی رو مساوی کرد.
مگ از برقِ مصممِ توی چشمهای تد توی حفره ی آخر خوشش نیومد. وقتی تد آماده شد، حالتش رو ثابت کرد و چوبش رو حرکت داد...درست همون لحظه مگ به طور تصادفی، عمدا کیفِ چوبهای گلف تد رو انداخت...
فصل هشتم
چوبها با صدای بلندی روی زمین افتادن.هر هفت مردی که توی زمین ایستاده بودند برگشتن و بهش خیره شدند. سعی کرد شرمنده به نظر بیاد:
"وای لعنتی،اشتباه بزرگی کردم."
تد ضربه اش با فاصله ی خیلی زیادی به سمت چپ رفته بود و اسکیپجک لبخند زد:
"خانوم مگ من واقعا خوشحالم که تو کدی من نیستی."
مگ کتونیش رو روی زمین کشید:
"من واقعا متاسفم."
البته که نبود.
و تد در جواب اشتباه بزرگش چکار کرد؟برای اینکه بهش یادآوری کرده بود امروز چه چیزی از همه مهمتره ازش تشکر کرد؟یا برعکس،می رفت سراغ مگ و یکی از چوبهاشو دور گردن مگ فشار می داد درست همونطوری که می دونست دلش می خواد؟ اوه،نه، آقای همه چیز تمام برای هرکدومِ اینا زیادی خونسرد بود،در عوض یکی از لبخندهای ریلکسش رو زد و با گام های آروم برگشت کنار مگ و خودشو مرتب کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com