#به_من_بگو_جذاب_پارت_101


"خودتو ناراحت نکن مگ تو فقط بازی رو جالب تر کردی."

اون بهترین دروغگویی بود که مگ تا حالا شناخته بود اما حتی اگه بقیه نمی تونستن ببینن مگ می دونست اون عصبانیه.

همشون به سمت فِروِی رفتند. چهره ی اسکیپجک قرمز شده بود پیراهن گلفش به سینه ی کبوتریش چسبیده بود. مگ حالا بازی رو به اندازه ی کافی می فهمید که بدونه چه اتفاقی باید بیفته. به خاطر آوانسش،اسکیپجک توی این حفره یه ضربه ی اضافی داشت بنابراین اگا همه مساوی می شدن اسکیپجک این حفره رو برای تیمش برنده می شد. اما اگر دالی یا تد این حفره و ببرن اسکیپجک هم باید ببره چیزی که احتمالش کم به نظر می رسید. در غیر این صورت بازی با یه مساویِ نارضایت بخش تموم می شد.

با تشکر از دخالت های اون،تد نسبت به همه از میله ی پرچم دورتر بود بنابراین اون باید ضربه ی اول رو می زد. از اونجایی که هیچکس نزدیک نبود تا صداشون رو بشنوه مگ می تونست بهش بگه دقیقا به چی فکر می کنه:

" بذار اون ببره احمق ! نمی تونی ببینی چقدر این بازی براش مهمه؟"

تد به جای گوش دادن به مگ،یا چوبِ آهنی شماره ی چهار بیرون کشید و توی حالتی که حتی مگ هم می دونست یه پوزیشنِ عالیه ایستاد. مگ زیر لب گفت:

"احمق،اگر تو ضربه ی خوبی بزنی یعنی داری تضمین می کنی که مهمونت نمی تونه ببره. واقعا فکر می کنی این بهترین راه برای سرحال آوردنش برای مذاکراتِ نفرت انگیزتونه؟"

تد چوبش رو به سمتش پرت کرد و جواب داد:

"من می دونم چطور باید بازی کنم مگ، اسکیپجک هم همینطور. اون بچه نیست."

و حرکت کرد.

دالی،کنی و اسکیپجکِ اخمو ضربه ی سومشون رو زدند. اما تد فقط دو تا ضربه داشت. عقلش رو از دست داده بود. احتمالا باختنِ یه مسابقه برای کسایی که توی کلیسا ی جامعِ گلف عبادت می کردند یه گناه نابخشودنی به حساب می اومد.

مگ زودتر به توپِ تد رسید. توپ روی یه بوته ی بزرگ که به طور شیمیایی پرورش داده شده بود قرار داشت و موقعیت رو برای زدن یه ضربه ی عالی فراهم کرده بوده. مگ کیفش رو پایین گذاشت یه بار دیگه به اصول و قواعدش فکر کرد بعد با تمام قدرت با کتونیش روی توپ فشار داد.

وقتی شنید که تد پشت سرش داره میاد با ناراحتی سرش رو تکون داد.

"خیلی بد شد. به نظر می رسه توپت افتاده توی یه چاله."

romangram.com | @romangram_com