#به_من_بگو_جذاب_پارت_10


و چهره های معروف نه فقط توی جشن عروسی بلکه همه جا بودن،مادر و پدر داماد تو کل دنیا معروف بودن. "دالاس بودین" توی گلف حرفه ای یه اسطوره بود مادرِ تد "فرانچسکا" یکی از اولین و بهترین مجری های تلویزیونی بود. آدم های پولدار و برجسته از توی ایوان ساختمونِ سبکِ قدیمی باشگاه تا اولین چاله ی گلف پخش شده بودن،سیاستمدارها،ستاره های سینما، ورزشکارهای برجسته ی دنیای گلفِ حرفه ای و یک سری از مردم محلی توی سِن و نژادهای مختلف::معلم مدرسه،فروشنده،مکانیک و لوله کش،آرایشگرِ شهر و یه دوچرخه سوار با قیافه ی ترسناک.

مگ،تد رو که بین جمعیت حرکت می کرد،نگاه کرد. آروم و درونگرا بود، با این حال به نظر می رسید یه نورافکنِ نامرئی همه جا دنبالش می کنه. لوسی کنارش بود و به خاطر فشاری که از ایستادن و حرف زدن با تک تک مهمونا بهش وارد می شد عملا داشت می لرزید. در تمام مدت تد آروم بود و با اینکه اتاق پر از صحبت های شاد بود برای مگ حفظ لبخند روی چهره اش سخت تر و سخت تر می شد. به نظرش تد بیشتر شبیه کسی بود که در حال اجرای یه ماموریت به خوبی حساب شده است تا یه داماد عاشق توی شب عروسیش.

تازه یه گفتگوی قابل پیش بینی در مورد اینکه چرا اصلا هیچ شباهتی به مادر فوق العاده زیباش نداره با یه گوینده ی خبر تلویزیون تموم کرده بودکه تد و لوسی کنارش ظاهر شدن.

لوسی لیوان سوم شامپاینشُ از یه پیش خدمت در حال عبور گرفت و گفت:

"چی بهت گفته بودم؟اون عالی نیست؟"

تد بدون قدردانی از تعریف لوسی،با چشمهایی که همه چیز مگ رو دیده بودن، نگاهش کرد،هر چند نتونسته بود به نیمی از جاهایی که مگ دیده بود، سفر کنه.

چشمهاش زمزمه کردن، تو به خودت می گی شهروندِ دنیا اما این فقط به این معنیه که تو به هیچ جا تعلق نداری.

باید روی مشکل لوسی تمرکز می کرد،نه خودش. و باید هر چه زودتر کاری می کرد. چی می شد اگه گستاخ به نظر بیاد؟ لوسی به رک بودنِ مگ عادت داشت و نظر مثبت تد بودین هم براش هیچ اهمیتی نداشت. دستی به گره پارچه ای روی شونه اش کشید.

"لوسی یادش رفت بگه،علاوه بر فرشته نگهبان...شهردار واینِت هم هستی."

به نظر می رسیداز تیکه ی مگ نه خوشش اومده،نه شوکه شده و نه بهش برخورده. گفت:

"لوسی اغراق می کنه."

لوسی گفت:

"اغراق نمی کنم.قسم می خورم وقتی از کنارِ اون زنی که جفت قفسه ی جوایز ایستاده رد شدی تعظیم کرد."

تد لبخند دندون نمایی زد و مگ نفسش توی سینه حبس شد. این لبخند آروم یه قیافه ی پسرونه ی خطرناک بهش داد که مگ حتی لحظه ای باورش نکرد. فورا ادامه داد:

romangram.com | @romangram_com