#به_سادگی_پارت_58


- مدارک رد و بدل کردیم... قرار شد با هم بریم بیمه... ولی پسره ادمه بیخودیه... من میترسم

- ترس نداره بابا ... بیابون نمیرید که ... میری بیمه کارشناس تعیین خسارت میکنه تموم میشه...

من سرم شلوغه مگرنه باهات میومدم... ولی برو نگران نباش چیزی نیست...

(فرداد غیر مستقیم گفته بود حسابی رویش باز نکنم... خودم باید میرفتم...کاش حداقل دیشب با بامداد انطور صحبت نکرده بودم )

- باشه ...مرسی...پس مامان نفهمه

- خیالت راحت... علی رو میفرستم بیاد ماشینتو ببره صافکاری که مامانم نفهمه

- خیلی چیزی نشده ...مرسی...خدافظ

متنفر بودم از اینکه تنها باید با ان مردک مواجه میشدم ... اما خب نه پدرانه داشتم نه برادرانه و نه حتی عاشقانه ای که نگرانم شود... کاش بابا و مخملی گفتن هایش بودند...

...

- خسارتش را که دادم امد جلو :خانوم ببخشید من عصبانی شدم دیشب ...عذر میخوام ...

- خواهش میکنم ...خدافظ

(حالم را به هم میزد...تا همین چند دقیقه پیش عذرخواهی نمیکرد حالا که پولش را گرفته بود خیالش راحت شده بود ...مودب شده بود... )

بامداد دوباره زنگ زد... : سلام آقای ارین ...

- سلام فدرا ...خوبی ؟

(از کی من شده بودم فدرا خودم هم خبر نداشتم... قبلا حداقل فدرا جان بودم که بیش از بار محبت جان گفتنش بار احترام داشت)

- ممنون خوبم ...شما خوبید ؟

- مرسی... فدرا جان زنگ زدم بگم ...

نگذاشتم حرفش را تمام کند...: بله مامان دیشب گفت باید بیام شرکت با دوستتون ملاقات کنم... اما من الان شرایط روحیم درست نیست ... اگه میشه باشه تو هفته ی اینده

romangram.com | @romangram_com