#به_سادگی_پارت_57


- دخترم بیا این کارت ملی ایشون ... شمام کارتتو بده ... فردا با هم قرار بذارید برید بیمه...

باورم نمیشد انقدر کذایی روزم تمام شده باشد... بدتر که جلوی مامان باید تظاهر میکردم هیچ اتفاقی نیفتاده... ماشین را هم باید میگفتم در کوچه پشت دانشگاه یکی زده و رفته...

بعد از شام فکر میکردم به فرداد بگویم... نمیتوانستم خودم با این مردک بی ادب همکلام شوم...

گوشی را از کیفم در اوردم... : 15 تماس از دست رفته از بامداد ... پیام هم داده بود...

- فدرا جان گوشیو بردار ... درست نیست تنهایی اونجا...

- لج نکن دیدم اونم مرتیکه بی ادبی کرد عصبانی شدم... منظوری نداشتم

شماره ی سینا هم افتاده بود ... معمولا چند شب در میان زنگ میزد...

بامداد سرم داد زده بود... حالا هم صمیمی شده بود... مرتیکه هم میگفت... نگران هم شده بود...

حوصله اش را نداشتم ... حوصله سینا ره هم نداشتم...

...

فرداد تازه ساعت 10 میرفت سرکار... : سلام فرداد خوبی ؟

- به سلام گوشی مارو منور کردی ؟ مرسی تو خوبی ؟ چه خبر ؟ مامان خوبه ؟

- منم خوبم ...ببین فرداد دیشب داشتم میومدم خونه تصادف کردم... (هول بودم سریع خبر را بدهم)

- ای بابا ..چرا ؟ چیزیت که نشد ؟

- نه ...خیلی شدید نبود اصن

- خب خداروشکر...تقصیر کی بود ؟

- من ... ولی نمیخواستم مامان نگران بشه واینستادم افسر بیاد ...

- خب اشتباه کردی ... حالا چی شد ؟

romangram.com | @romangram_com