#به_سادگی_پارت_50


...

همسر استاد صدیق از نوادر روزگار بود...درست مثل خودش... متخصص زنان بود...تا به حال هم مادر خیلی از بچه های انجمن را رایگان ویزیت کرده بود... از ان پیرزنهای خوش پوش با موهای خاکستری که بیشتر دوست داشتنی اش میکرد...

مامان نرسیده رفته بود سراغ خانوم دکتر... کارش به موقع بود... : استاد ببخشید جسارتا من میخواستم راجع به یه موضوعی باهاتون صحبت کنم

- حتما دخترم...بیا بریم کتابخونه

- خب دخترم ...میشنوم

- استاد راستشو بخواید به تازگی یکی از اشنایانمون بعد از 10 سال اومده ایران ... چند بار همو دیدیم ...و صحبت کردیم... اما تازگی داره یه رفتارهایی میکنه که منو به فکر واداشته... دوست ندارم روی توهم و حدس جلو برم

- خب چه رفتارهایی کرده ؟

- اینکه هی از من تعریف میکنه... از چهره ام گرفته تا اخلاقم که تو پاکی و خالصی و ...

- خب چی باعث شده که تو فکر کنی اون از روی احساسی این حرفا رو میزنه ؟

- خب استاد این ادم بعد 10 سال منو دیده... بعد بسیار ادم مغرور و خونسردیه... شنیدن این حرفا از زبون این ادم برای من عجیبه !

- این اقا چند سالشه و چی کارست ؟

- 34 سالشه ... روانپزشکه...

- خب فدرا جان اولا که من نمیتونم ندیده و نشناخته این اقا رو تحلیل کنم ...اما باید بدونی این ادم 11 سال از تو جلوتره و خیلی چیزهایی که تو هنوز به ذهنت خطور نکرده رو تجربه کرده... و مساله ی مهم دیگه اینکه این اقا روانپزشکه ، این خیلی پیچیدگی هاشو بیشتر میکنه

- خب استاد یعنی شما میگید این حس زاده ی تخیل منه ؟

- نه دخترم ... شاید همچین حسی وجود داشته باشه... ولی نشون میده این ادم دوست داره تو حاشیه امن حرکت کنه و تا وقتی از همه جوانب مطمئن نشده هیچ حرکت مستقیمی نکنه...

- یعنی شما میگید من باید چیکار کنم ؟

- اولا در عین اینکه مواظب هستی خیلی این ادم رو برای خودت پررنگ نکن و دوما اجازه نده تردیدهات تبدیل به بد بینی بشه... اجازه بده این ادم در ظرف زمانی بلند مدت برات شناخته بشه...

...

romangram.com | @romangram_com