#به_سادگی_پارت_49
- اخه شکوه جون میگه فامیلا میان شمال ویلاشون درست نیست کژال رو ببرن ..پس فردا به هر دلیلی اگه قضیشون با بامداد جدی نشه تو فامیل بد میشه... بامداد هم که نمیتونه رو حرف شکوه جون حرف بزنه
- مگه شکوه جون این چیزام براش مهمه ؟
- اره بابا...حساسه... میگه درسته بامداد 32 سالشه و رابطه اش به خودش مربوطه ...اما باید یه مسائلی رو رعایت کنه...
تا عصر پیش ترانه بودیم... کنارش بودن خوب بود... سبک بود و رها...
دوست داشتم مثل هرسال بروم به استاد صدیق و همسرش سر بزنم مخصوصا که دوست داشتم از سینا برای دکتر صدیق بگویم... پدرانه هایش را لازم داشتم...
- مامان میخوام زنگ بزنم به دکتر صدیق برم خونشون عید دیدنی...زشت نیست.. ؟
- زشت اینه که تا الان زنگ نزدی... برو زنگ بزن منم باهات میام
...
- سلام خانوم دکتر... فدرا هستم مزاحمتون شدم
- سلام عزیز دلم خوبی...مادر گلت خوبن ؟
- سلام دارن خدمتتون ... زنگ زدم با شرمندگی از تاخیرم عیدو به شما و استاد صدیق تبریک بگم و بپرسم اگه مزاحمتون نیستیم با مامان خدمت برسیم...
- این چه حرفیه عزیزم..عید تو هم مبارک باشه...پر از سلامتی ... میدونی که من و فرهاد تنهاییم ... چه چیزی بیشتر از این خبر یه پیرزن و پیر مرد تنها رو خوشحال میکنه ؟
- اختیار دارین... پس ما فردا مزاحمتون میشیم...
- منتظرتونم عزیزم... فردا میتونی حضوری عیدو به فرهاد تبریک بگی ...اینطوری بیشتر خوشحال میشه... تو مثه دختر نداشتمونی
- شما و استاد به من لطف دارید...میبینمتون ...روزتون بخیر
- خدانگهدارت عزیزم
romangram.com | @romangram_com