#به_سادگی_پارت_48
- پس لطفا ادرسو بده من و ادرینا مزاحمت میشیم...
- رو چشم من جا دارید... الان میفرستم...
- دخترانه های ترانه دوست داشتنی بود و بی شیله پیله...
رفتم از خانه یک کوزه برایش برداشتم...
- به به سلام خانوما... بفرمایید... منور کردید...
خانه ترانه وسط شهر بود ... خانه ی نقلی حیاط دار ... دوست داشتنی بود زیاد...مثل خود ترانه ...
اتاق ترانه تکه ای از بهشت بود... تمام دیوارش را خودش رنگ کرده بود... شلوغ بود و شوخ... از هر طرف چیزی اویزان ... یک طرف بوم نقاشی ... یک طرف ظرف رنگ ..پالت... از ان شلوغی های هیجان انگیز و دلنشین...
- میگم ترانه جون نمیشه به منم نقاشی یاد بدی ؟
- با اینکه وقتم پره اما با منشیم صحبت کنید شاید شد...
- بله چشم... خندیدم...
- جدا اگه به نقاشی علاقه داری میتونم به یکی از استادام معرفیت کنم...
- علاقه که دارم ولی نمیخوام از این شاخه به اون شاخه بپرم...فقط دوست دارم تو اتاقت بشینم...
- شما فردا بیا بریم سند بزنیم منگوله دار...این اتاق دربست مال شما...
- مخلصیم...
- ادری جون تو چطوری ؟
- منم خوبم ... شما چیکار میکنی ...از هنری جماعت بعیده عید تو خونه تنها باشه... گفتم با بچه ها حتما میرید یه جایی...
- نه بابا بچه ها هرکدوم از یه طرف غش کردن... هانیه که با خانواده رفته کیش... بهرنگ و بقیه هم اکیپ شدن رفتن ایرانگردی که من حوصله ی اکیپشونو نداشتم ...بامداد هم که با خانواده رفته شمال روزی یک ساعت باید زنگ بزنه منت کشی کژال ...
ادرینا ول کن نبود: خب چرا کژال باهاشون نرفته ؟
romangram.com | @romangram_com