#به_سادگی_پارت_5
سینا سکوت کرده بود قهوه می خورد و من فکر می کردم مگر سینا با کسی زیر یک سقف هم نفس شده که انقدر عمیق صحبت می کند.
- فدرا جان دیگه کم کم حاضر شو بریم کنار دریاچه ، شام هم همبرگر میخوریم
موهایم را باز گذاشته بودم ، لگ سرمه ای رنگم را پوشیدم با تی شرت سرخابی رنگ ...کتونی های سرخابیم رو هم پوشیدم ...مهم نبود دنیا گفته بود کفش عروسکی بپوش ...میخواستم راحت کنار دریاچه قدم بزنم ... سینا هم مهم نبود که قدم زدن کنار دختر جوانی با کتونی سرخابی برایش چه حسی داشت ...
وقتی کنار دریاچه قدم میزدیم سرم به سمت دریاچه بود ..به 23 سالگی ام فکر میکردم که هیچ عاشقانه ای نداشت ... گردشش با فرداد و دنیا بود ... مسافرتش با بامداد ... قدم زدنهایش با سینا ... تنهاییش در خانه با مامان ...
- این کفشای تو چه گوگولیه
سریع نگاهم به کتونی های سرخابیم افتاد :اخه گفتم میخوایم قدم بزنیم کفش راحت بپوشم... دوست نداشتم خودم را برای سینا توضیح دهم... نمیدانستم این حرفش نوعی تعریف است یا به رو اوردن بچگی من نسبت به مردانگی او ...
دوست داشتم همبرگر مک دونالد بخورم ...اما سینا امده بود اینجا ... اسمش فرانسوی بود همبرگرش را هم دوست نداشتم ...
- همینطوری غذا میخوری که هیکلت انقدر ظریف مونده
- نه خیلی هم کم غذا نیستم .اما چاق نمیشم ..(میخواستم بگویم اگر تو مرا اینجا نیاورده بودی الان دو لپی همبرگر می خوردم ... )
از این غیر مستقیم های زورکی و بی خیال سینا خوشم نمی امد.
- کارگاه سازمان ملل کی تموم میشه ؟
- فردا... روز سومه ... مدرک مشارکتمون رو میدن و تموم میشه ...به همین راحتی ما حقوق بشر رو احیا کردیم
- خب اخر هفته که من تعطیلم میتونیم بریم فرانسه رو ببینیم ...
- من که خیلی دوست دارم اما نمیخوام اذیت شید
- نه اذیت نیست پس میریم
امروز روز سوم بود ...واقعا از این بحثها خسته شده بودم ... از الجزایر ، مالزی ، آلمان ، فرانسه و کجا و کجا دوست پیدا کرده بودم ... از ان دو ستی هایی که میدانی جلسه تمام شود به تاریخ می پیوندند.
romangram.com | @romangram_com