#به_سادگی_پارت_4






7 صبح بیدار بودم ، از اتاق که بیرون امدم سینا قهوه دم میکرد.قرار بود مرا برساند میدان صندلی که ساختمان سازمان ملل بود.موقع پیاده شدن مسیر اتوبوس ها را توضیح داد که چطور برگردم... یعنی دنبالم نمی امد ...همیشه غیر مستقیم حرفش را می زد .

جلسه سازمان ملل ساعت 4 تمام شد ... خسته شده بودم از اینکه با همه راجع به حقوق بشر صحبت کنم .کارت بدهم برای همکاری های بعدی و چه و چه... اما مامان تهدیدم کرده بود که حواسم را جمع کنم .

دوباره امدم میدان صندلی ، باید اول کمی خوراکی می خریدم .مامان از تهران اولتیماتوم داده بود که خودم خوراکی بخرم و غذا درست کنم : همین که سینا گفته بری خونش خیلی لطف کرده ، اگرنه باید چند میلیون پول هتل می دادی.قشنگ خودت برو خرید کن شام درست کن .

می دانستم اگر سفارشاتش اجرا نشود حسابس از خجالتم در خواهد امد.

وقتی رسیدم سینا ساز میزد .تعارف کردم که من شام درست کنم ، در کمال ناباوری پذیرفت .سریع لازانیا درست کردم .9 شب بود ، ژنو ساعت 6 خاموش می شد ، دیگر هیچ مغازه ای باز نبود.همه یا کنار دریاچه بودند یا در کلاب .کلاب برو که نبودم اما دوست داشتم بروم کنار دریاچه ، که ان هم باید به دل سینا نگاه می کردم.

- فدرا جان امروز یک کیس خودکشی بد حال داشتم انرژیمو گرفت ، فردا باید صبح اول وقت بیمارستان باشم ویزیتش کنم .ایشالا فردا شب میریم کنار دریاچه.

- خواهش میکنم ، این چه حرفیه ، منم خسته ام باشه برای فردا.

ظرفها را آب زدم ، دوش گرفتم چون صبح زود دیگر وقت نمیشد .

میدان صندلی شده بود نقطه تلاقی من و ژنو.دوباره مکالمات تکراری و حقوق بشر ... بشری که تنها ارزشش همین بحث های بی سرانجام سازمان ملل بود... نه جنگی آتش بس میشد ... نه گرسنه ای سیر میشد و نه هیچ اتفاقی هیچ جای دنیا رخ میداد...

این بار زودتر رسیدم کمی اطراف آپارتمان سینا قدم زدم ... به خانه که رفتم ساعت 6 بود کمی که استراحت کردیم قهوه ای اوردم با شکلاتهایی که خریده بودم : حال مریضتون خوب بود ؟

- خیلی نه ! متوجه خیانت همسرش شده ، دست به خودکشی زده

- یعنی انقدر دوستش داشته ؟ من هرگز نمیتونم تصور کنم به خاطر کسی خودمو بکشم !

- زندگی زناشویی پیچیده است فدرا جان ...و تو سنت هنوز کمه برای فهمیدن این سیاهی ها

- میدونم که تا حالا رابطه ی عاطفی جدی رو تجربه نکردم اما هرچقدر هم که یکی رو دوست داشته باشم خودمو نمیکشم مخصوصا که به من خیانت کرده باشه... با اینکه سخته اما از زندگیش میرم بیرون

- خیلی پیچیده است به همین راحتی نمیتونی اظهار نظر کنی ...وقتی زیر یک سقف لحظاتتو با یکی تقسیم میکنی ... باهاش هم نفس میشی ...به همین راحتی نمیتونی کنار بگذاریش..

- نمیدونم ...شاید هم اینطوره...

romangram.com | @romangram_com