#به_سادگی_پارت_3


عادت نداشتم کسی اینطور بیدارم کند ، بابا وقتی بود می گفت مخملی بیدار شو ... انقدر مخملی گفتنش را دوست داشتم خودم را برای شنیدن تکرارش به خواب می زدم ... فرداد هم که همیشه من بیدارش می کردم و حالا رفته بود خانه خودش .من مانده بودم و مامان ، هر روز صبح که میخواست سر کار برود می گفت : فدرا بلند شو ! ...بلند نمیشی با من صبحانه بخوری ؟ من رفتما !

اما خب بامداد که اسمم را نمی دانست ! میز جلویم را باز کرده بود .فقط دسر و نوشابه ام را خوردم ، همیشه از غذاهای امارات بدم می امد .باید بلیطturkish Air می گرفتم .بامداد هم فقط دسرش را خورده بود .پس ذائقه هایمان شبیه بود.

هندزفری ها را در گوشم گذاشتم کمی سلن دیون گوش دادم تا برسیم .هواپیما در فرودگاه ژنو نشست.

در سالن که منتظر بودم چمدانم را از روی ریل بردارم بامداد کنارم ایستاده بود .جدی و پر ابهت .گفت :چمدونتون چه شکلیه ؟

- بنفش ساده

سر می گرداندم ببینم فرودگاه ژنو چه شکلی است ... گفت: خانم ... ببخشید... گفتم فدرا هستم

-بفرمایید چمدونتون

- مرسی لطف کردید

وباز لبخند.فرودگاه ژنو خیلی پیچ در پیچ بود .کنار بامداد راهروها را طی می کردم .مهر که در پاسپورتم خورد برگشتم سمتش: سفر خوبی داشته باشید ، خوشحال شدم

بامداد: کسی می یاد دنبالتون ؟ میتونم برسونمتون

- ممنون میان دنبالم .

- پس خداحافظ

- خداحافظ( دوست نداشتم دخترانه های کوچک و ناشیانه ام با مردانه های دلنشین بامداد زود تمام شود .اما انگار بامداد به همه مهربان بود.هیچ نخواست در موردم بداند یا چیزی از خودش بگوید.مثل بامداد واقعی نرم و سریع گذشت)

موهای شقیقه اش کمی سفید شده بود .پیراهن مردانه قرمز پوشیده بود با شلوار جین.10 سال پیش که ایران بود میگفت سوییس که هستم باید رنگی بپوشم .اونجا مثل ایران به رنگ تیره عادت ندارند. همه تیره هایش می اورد ایران می پوشید.من را ندیده بود.با همان غرور و بی اعتنایی همیشگی اش ایستاده بود .

- سلام دکتر سینا ((بعد 10 سال ندیدنش سینا صدا کردنش با 8 سال تفاوت سنی برایم سخت بود.

- به ! سلام... چطوری فدرا جان ؟

(تعجب را در چشمانش می دیدم ، خودم هم میدانستم هیچ شباهتی به فدرای 8 سال پیش ندارم.اما سینا هرگز چیزی را به روی خودش نمی اورد .بعد از 10 سال دورادور میشناختمش)

آپارتمانش نزدیک مرز ژنو و فرانسه بود .برای یک مرد جوان مجرد بزرگ بود ...3 خوابه بود ... به اتاقم راهنمایی ام کرد.خوشبختانه حمام در اتاق بود ...همین کافی بود .

romangram.com | @romangram_com