#به_سادگی_پارت_46


- خب اگه دانشگاه نرفته بودی میگفتم هنوز محیط های مختلفو تجربه نکردی و بچه موندی...اما جالبه که هنوز همونطور خالص و پاکی

(دیگر از حرفهای رک سینا تعجب نمیکردم... مخصوصا که تعریف هم میکرد... میدانستم تلاش میکند دخترانه هایم را ورق بزند... پیش خودم نمیتوانستم تظاهر به نفهمیدن کنم.)

- شما لطف دارید..

- نه جدی میگم ...میدونی که اهل تعارف نیستم ... فقط مواظب خودت و احساساتت باش ...همه چیز به این قشنگی که میبینی نیست

- شما مشکوک میزنیدا ... از دفعه ی پیش... نکنه شکست عشقی خوردید... ؟ با خنده و شوخی میخواستم زیر زبانش را بکشم ...

- تو چرا انقدر دوست داری تو گذشته من کند و کاو کنی ؟ چیزی از توش در نمیاد تلاش نکن

به من برخورده بود..: نه من نمیخوام گذشته شما را کند وکاو کنم شما هی میگید همه اینجورین همه اونجورین میگم لابد دلیل خاصی داره

فهمیده بود که ناراحتم کرده: نه فدرا جان بالاخره من تقریبا 10 سال از تو بزرگترم به واسطه شغلم و ارتباطاتی که خودم داشتم چیزایی دیدم که دوست دارم باهات در میون بذارم که لطمه نخوری... اگه دوست نداری اصلا دیگه در این باره صحبت نمی کنم ... قصد ناراحت کردنتو ندارم...

خوب منت کشی میکرد...

- نه ناراحت نمیشم...اتفاقا خوشحال میشم شما بهم کمک کنید...

- من که کمکی ازم بر نمیاد فقط دوست دارم قدر خودتو بدونی ...تو حیفی...

امروز دیگر داشت بیش از ظرفیت تعریف میکرد...این سینا اصلا ان سینا ی نچسب همیشه نبود... این سینا مهربان بود ...مردانه و بزرگ صحبت میکرد... مثل بامداد هم کژال نداشت...





- بازم دم خودم گرم که یه شمال میرم برای شما کلوچه میارم به شما باشه که کوفتم گیر من نمیاد

- سارا خوبه حالا دو تا کلوچه اوردیا... میدونی که من اصن کلوچه دوست ندارم...

- اِاِاِ ؟ دوست نداری ؟ خب بده میدم به احسان...

- شده به زور بخورم نمیذارم بدی به احسان...

romangram.com | @romangram_com