#به_سادگی_پارت_41
- سلام ...خوبین ؟
- مرسی بد نیستم... رسم ادب بود من بیام دنبال شما ولی خب اینجا ماشین ندارم دیگه باید ببخشی...
- خواهش میکنم ...این چه حرفیه...
(رسم ادب بود که پول ساندویچ تخم مرغم را حساب کنی که نکردی... رسم ادب بود دست روی ابروی من نکشی که کشیدی... رسم ادب بود بینی مرا تحلیل نکنی که کردی... اولین بار نبود که رعایت نمی کردی ! ! ! )
- خب کجا دوست دارید بریم ؟
نمیدونم ... ترجیح میدم بریم یه جا که تو دوست داری... میخوام با روحیات فدرا ی هنرمند روانشناس اشنا بشم...
- خب میتونیم بریم کافه گالری...
- بریم...
محوطه باز و میز وسایه بانها را که دیدم فکر میکردم هیچ کجا این ارامش را برایم ندارد...
- نه بابا ..پس تهرانم از این جاها داشت ما خبر نداشتیم ...
- بله ..پس چی فکر کردید...
چای دارچین سفارش دادم با پای سیب... سینا ژله بستنی میخواست...
(نمی دانستم کجای دنیا روانپزشکان 32 ساله که سه تار میزدند و ادعای عرفان داشتند ژله بستنی میخوردند ! )
- حالا چرا بستنی ؟
- اخه دلم برای طعم بستنی های ایران تنگ شده...
- اهان...
خنده دار بود...گارسون سفارش را که اورده بود باورش نمیشد ان گیلاس پایه دار با چتر رنگی انتخاب سینا باشد و چای برای من...
- خب فدرا جان از خودت بگو چه میکنی
romangram.com | @romangram_com