#به_سادگی_پارت_37


ترانه: یاسمین جان مخفف فدراسیونه... حل شد ؟ همه زدند زیر خنده... حداقل کمی از سرها چرخیدند... یاسمین هم اصلا ناراحتی در قاموسش نبود... : حالا جدی یعنی چی ؟

- اسم یکی از الهه های یونان باستانه...

- چه تک... در هر صورت فدرا جون خیلی خوشم اومد ازت...خیلی وقت قیافه ها تکراری شده بود... قیافه ات خاصه

- نظر لطفته... دختر بدی نبود... باید از تعریفهایش خوشحال میشدم... اما بودن در مرکز توجه اعصابم را به ریخته بود...

باید اول یک فحش به کژال قرمز پوش میدادم ... بعد هم به یاسمین که جلوی 10 نفر ادم چهره ام را تحلیل می کرد...





دو هفته از ان مهمانی کذایی گذشته بود... ترم جدید کلاسهای اموزشگاه شروع شده بود...بچه گانه های مسعود و نگار... دوشنبه ها و ترانه... نصف کوزه ها را رنگ کرده بودم... ادرینا و کافه و پیاده روی... قهر و اشتی های سارا با احسان... همان 23 سالگی خالی... حالا زنگهای گاه گاه بهرنگ را هم داشت... شلوغ بود ... اما کمرنگ هیچکس در این شلوغی پررنگ نبود...

- فدرا کی خونه ای بگم خانوم عبدی بیاد... چن روز طول میکشه تا تمیز کنه

- مامان خانوم هروقت خودت خونه ای بگو بیاد...زرنگی ... من بمونم که همه کارارو خودم انجام بدم ؟

چه کاریه..پولی که میدی خانوم عبدی بده به من

- اخه جون نداری دیوارا رو تمییز کنی مگر نه واسه من فرقی نداره... !

- عجب ادم هستی... من باید برم سازمان ملل خودمو کودک کار معرفی کنم

- مامان قهقهه میزد ... برو ببین چی بهت میدن...

**

دانشگاه تعطیل ... آموزشگاه تعطیل... عاشق حال و هوای عید بودم...از ان اپیدمیک هایی بود که دوست داشتم... ماهی ... ظرفهای رنگی... هفت سین...شوق و ذوق مردم ... شلوغی خیابان... دم عید اصلا ماشین نداشتم... 10 دفعه مسیر تجریش و خانه را بی خستگی طی میکردم... مامان هم هیچ دخالتی در کارم نمیکرد... همه چیز سلیقه ی خودم بود... یعنی بامداد سال را کنار شکوه جون و اقای ارین تحویل میکرد یا در کنار کژال ... کژال هم هفت سین میچید ؟ ... هفت سینش چه شکلی بود ؟ ... بامداد برایش عیدی می خرید ؟

امدن سینا هم شده بود قوز بالا قوز ...

**

romangram.com | @romangram_com