#به_سادگی_پارت_36


... فرسنگها با بامداد مردانه من فرق داشت...)

- خب برادرت همیشه هست ...بیا دیگه ...رومو زمین ننداز

- چشم سعی میکنم بیام

- پس ادرسو برات میفرستم

- باشه مرسی

تصور لباس های قرمز و ناخن های قرمز رنگ حوصله ام را سر می برد...

**

پیراهن مخمل مشکی چسب تا سرزانو پوشیده بودم ... کفش پاشنه بلند مشکی... اگر ولنتاین نبود شاید لاک قرمز میزدم ...اما یک هفته قبل و بعد از ولنتاین قرمز رنگ ممنوعه بود... فرنچ کرده بودم... موهایم که همیشه باز بود...

خانه ی مجردی کژال زیادی لوکس بود... میتوانستم فکر کنم همینها هم روی تصمیم بامداد در انتخاب کژال تاثیر داشت یا بدجنسی بود ؟

دور از ذهن نبود... کژال پیراهن دکلته ی قرمز پوشیده بود... شیک بود... میدانستم از بهترین مارک هاست... ولی خب قرمز بود !

ترانه وهانیه همان تیپ هنری همیشه را زده بودند...رنگی و اسپرت... بامداد هم سر تا پا مشکی بود...

البته اگر بامداد سر تا پا قرمز هم میپوشید از نظر من اشکالی نداشت... حساب بامداد از همه جدا بود...

انقدر که بقیه با تعجب نگاهم میکردند بامداد نمیکرد... با اینکه خودم یک طرف ماجرا بودم احساس میکردم چه مردانه به کژال تعهد دارد... چشمانش هرز نمیرفت... مهم نبود به خاطر کژال باشد... مهم تعهدش بود...

کنار بچه ها ایستاده بودیم... دختری دستش را روی شانه ی بهرنگ گذاشت: بهرنگ دوستتو معرفی نمیکنی... از دور دیدم از قیافت خوشم اومد... چشمات قشنگه ! ! !

اینها ادم فضایی بودند... یکهو از ناکجا اباد ندیده و نشناخته می امدند وسط 10 نفر ادم از چشم من تعریف میکردند...انهم چشم ضعیفم ! ... قرمز شدن تنها کاری بود که از دستم بر می امد...

بهرنگ: یاسمین یواش حالا... ولی راست میگه فدرا چشمات شبیه تیله است

(ساده بودند بندگان خدا... نمی دانستند لنز طبی براق است... اولین بار بود بامداد هم در چهره ی من دقیق میشد...)

یاسمین:فدرا... اسمتم باحاله... فدرا یعنی چی ؟ یاسمین مرا کرده بود سوژه جمع... ترانه فهمیده بود...

romangram.com | @romangram_com