#به_سادگی_پارت_32


خب عاشقانه ی من و بامداد را هم این کژال ناپیدا خراب کرد ! همان ایمیلهای سینا را پیگیری میکردم بهتر بود...

برگه ها را همان یکشنبه تصحیح کردم ، میخواستم دو هفته ی تا ترم بعد را طرف میدان کاج نروم...

- ادرینا حاضر باش بوق زدم بیا پایین...

- چشم اقای راننده

اولین بار بود که با تیپ ادمیزاد قرار بود بامداد روبه رو شوم...

- ترانه لباسهای رنگی زیبا پوشیده بود... من و ادرینا را که دید کلی بالا پایین پرید... انگار چند سال است اشناییم بامداد اما چیزی بیشتر از یک سلام و احوالپرسی با مانداشت

بعد از نمایشگاه دخترانه رفته بودیم کافه دوست ترانه...

- راستی ترانه جون شما انقدر خونگرمی چطوری با این اقا بامداد دوست شدید...خیلی جدی و ابهت ناکه

این سوال بود ادرینا میکرد ! ... نمیگفت فردا میرسد به گوش بامداد...

- من بامدادو از دوره لیسانس میشناسم... من که قبول شدم بامداد ارشد بود... اصلا با بچه های فنی در تماس نبودم... اتفاقی با بامداد دوست شدیم و تا الان ادامه پیدا کرد...

- چه جالب...پس ایشون فنی خوندن...

- اره ...برق خونده... به بامداد با این ابهتش میاد چیز دیگه خونده باشه ؟ ! ...

- نه خب نمیاد...

- راستی فدرا تو چه روزایی میری موسسه منم هماهنگ کنم ..از این به بعد میخوام بیام به بچه ها نقاشی یاد بدم...

- من دوشنبه ها نامنظم می رفتم ..اما اگه بخوای از هفته دیگه قرار میذاریم... (.ترانه دوست داشتنی بود...هانیه هم...اما سرش کمی شلوغ بود...)

**

کلاسش که تمام شد... خسته از کل کل با بچه ها لبخند زنان امد :فدرا میای مهمونی بامداد ؟

- بین خودمون اگه به خودم بود که نمیومدم ولی شکوه جون مامان و دنیا و فردادم دعوت کرده...

romangram.com | @romangram_com