#به_سادگی_پارت_31


- به فدرا جان چه عجب ! چرا پنجشنبه جمعه نیومدی ؟

- دیگه کار داشتم نشد

- این اقا بامداد و دوستاش خیلی خوب بودن... خودش که فقط تماشا میکرد ..اما دوستاش خیلی بگو بخند بودن... دو تا دخترا هم خیلی ناز بودن

یعنی این خانوم سلطانی جدای آی کیو ، ای کیو هم نداشت... راست راست بر گشته میگه دخترا خیلی ناز بودن...خب نمی گی الان من درگیری ذهنی پیدا میکنم رابطه دو تا دختر ناز با بامداد در چه حده !

- خانوم سلطانی بیا برو به کارت برس ... فدرا تو هم زود باش اینارو سر وسامان بده

...

این سه شنبه اخرین سه شنبه اموزشگاه بود... یکشنبه هفته بعد امتحان فاینال بچه ها بود... حس خوبی داشت...دو هفته بی مسوولیتی ...

پنجشنبه تورنومنت پسرها بود ... قرار بود با شکوه جون ، ادرینا و خاله ژاکلین برویم... سارا نمی امد...مهمان داشتند... دوستهای بامداد هم می امدند...

یعنی بامداد این شکلی هم میشد ؟ گرمکن توسی با کتانی و تیشرت مشکی...امگایش را هم در اورده بود...یک ساعت بندچرمی تیسوت دست کرده بود... خواستنی تر از قبل...

دوستانش هم که... معلوم شد خانوم سلطانی پر بیراه نمیگفت... دخترها نه زشت بودند نه اهل فیس و افاده...هیچ ایرادی هم نمیشد بگیری که دل خوش کنک باشد...پسرها هم شوخ و باشخصیت... قضیه بی شک همان اسیب جدی وارد شده به شانس من بود...

شکوه جون همه را بعد از فوتبال به صرف عصرانه دعوت کرده بود...

- ادرینا میگم به نظرت بامداد با اینا سر وسری داره ؟

- والا منم بودم به زور با بامداد سر وسر برقرار میکردم...

خدای روحیه دادن بود ادرینا... ترانه و هانیه گرم برخورد می کردند... ارسلان و امیر و بهرنگ هم که کلا راحت بودند... ترانه دعوتمان کرد افتتاحیه ی نمایشگاه نقاشی اش ... بامداد هم خوش اخلاق شده بود...با انها شوخی میکرد .. با ما هم ضرورتی نمی دید خیلی معاشرت کند...

ترانه: راستی بامداد کژال هنوز نیومده ؟ ... واسه افتتاحیه میرسه ؟

- نمیدونم ...دیشب صحبت میکردیم چیزی نگفت..

- خب حالا افتخار بدید بدون کژال جونتون نمایشگاه محقر مارو مزین کنید

بامداد لبخند بدجنسی زد : با اینکه سخته ولی باشه...

romangram.com | @romangram_com