#به_سادگی_پارت_27


خیلی رفت و امد با خاله ها نداشتیم ... خاله راحله که بعد از بازنشستگی خودش و همسرش رفته بود باغ کرج زندگی میکرد... نارین هم که شده بود کارمند بیمه هر روز از کرج می امد تهران ...خیلی وقتها هم خانه ما بود... فامیلمان کوچک بود اما نارین خیلی با بقیه بچه ها اخت نبود... خاله ریما ازدواج نکرده بود...مربی بازنشسته مهد بود..با اقاجون و مامان جون زندگی میکرد...دایی رامین انگلیس بود... خاله رمینا هم دو تا دختر داشت شهرزاد و شایلی... شهرزاد ترم 4 عمران بود...از همان ترم اول با یکی از همکلاسی ها یش دوست شده بود ... پسر مو سیخ سیخی خوشحال که امپر مرا به سقف می رساند...برنامه ریزی کرده بود بعد از لیسانس ازدواج کنند... خوشحال بودند ...شایلی هم پیش دانشگاهی بود ...از شهرزاد هم خوشحال تر...اقا رضا شوهرخاله هم که کلا به دل مامان نمیچسبید... فامیل پدری هم که کلا با ما در تماس نبودند...

- سلام ... سلام ..خوش اومدین...

مامان و خاله که نرسیده حسابشان را جدا کرده بودند ...من هم گیر شهرزاد و شایلی بودم... از الان فکر این بود دو ماه دیگر که بهمن شد کادوی ولنتاین چی خوب تر است... :راستی فدرا هفته ی دیگه میخوایم با بچه ها بریم بیرون...اون بارونی سبزتو میدی ؟

- اره دم رفتن یادم بنداز...شایلی تو چیکار میکنی با کنکور ؟

- هیچی از مدرسه که تعطیل میشم مستقیم میرم کتابخونه 8 شب بابام میاد دنبالم

- اُه پس خیلی خفن شدی ... حالا کوتاه بیا... میدانستم در کتابخانه هم با دوستانش حواسشان به همه چیز هست جز درس ... اما دوستشان داشتم... دلشان صاف بود... فقط خوشحال بودند

- راستی فدرا این فلشمو اوردم اگه از اون اهنگ خوبات داری برام بریزی...

- خودت برو لپ تاپمو ببین هرکدومو خواستی بریز ... ساعت 10 بود که خاله و دخترخاله ها رفتن ... بالاخره جمعه گذشت ... بارونی سبزم هم رفت... خسیس نبودم اما از این حرکت هم خوشم نمی امد...

- مامان فردا استاد صدیق کارگاه داره... من دیرتر میام ...کلیدت یادت نره...

- باشه...چراغارو خاموش کن شب بخیر...

- استاد من واقعا نمیدونم با چه زبونی تشکر کنم که این فرصتو به من دادید... هنوز هم باورم نمیشه

- انقدر خودتو دست کم نگیر دخترم... تو لیاقتشو داری... منم ازت انتظار دارم تلاش کنی...

- همه سعیمو میکنم استاد... بازم ممنون ... وققتون بخیر

- خدا پشت و پناهت دخترم

*

- مامان ماماااااان ... کجایی ؟ ... مامان...

مامان گوشی به دست امد یک حرکتی کرد که از صدتا خفه شو بدتر بود...

- تو صداتو انداختی تو سرت هی مامان مامان میکنی نمیگی لابد یه چیزی هست که من جواب نمیدم...

romangram.com | @romangram_com