#به_سادگی_پارت_20
حرفم را قطع کرد:سلام عزیزم منتظرت بودم ... خیلی خوش اومدی ... مانتوت رو بده زیور اویزون کنه...
- ممنون ... شال و مانتویم را دادم... دستی به موهایم کشیدم که یک وری بافته بودم
- عزیزم تو پذیرایی راحتی یا دوست داری تو تراس بشینیم ؟
- هرجور صلاح میدونید ...بیرون هم هوا خوبه...
- پس بریم تو تراس بشینیم
یعنی این خانوم شیک پوش با موهای براشینگ شده همان خانوم آرین هیولا بود ؟ !
- می بخشید که من عصر پنج شنبه مزاحمتون شدم...
- نه عزیزم ... من تنهام پسرم ایران نیست و تا هفته ی دیگر برنمی گرده... همسرم هم رفته خونه تیمسار فرحی ...هر پنج شنبه بساط تخته و شعر و صحبت دارند...من هم تنها بودم...حضور فرشته کوچولویی عصر پنج شنبه ام رو از کسالت در اورد
- شما لطف دارید
- خب عزیزم روناک گفته بود میخواید بازارچه خیریه داشته باشید ... از مامانت خیلی تعریف کرده بود... مشتاق دیدارشون بودم
- مامان هم خیلی براتون سلام رسوندن و عذر خواستن که نتونستن بیان...
- وقت برای آشنایی زیاده... خب عزیزم این یه هفته که پسرم نیست راحت میتونم حیاط رو در اختیارتون بذارم... پسرم خیلی حوصله ی اینجور شلوغی هارو نداره..
- ممنون از این همه مهرتون ... پس اگه اشکال نداره بچه ها از فردا صبح برای چیدن وسایل مزاحمتون میشن...
- مزاحمتی نیست عزیزم... خودتون هم میاید ؟
- بله من بعد از دانشگاه با دوستانم میام
- خوشحال میشم ببینمتون عزیزم... از خودت پذیرایی کن...
زیور تلفن بیسیم را آورد... خانوم از خارجه ... ناخوداگاه لبخندی زدم
فدرا جان منو ببخش چندلحظه ... سلام عزیزم... خوبی ؟ ... تلفن به دست داخل ساختمان شد...
romangram.com | @romangram_com