#به_سادگی_پارت_17


برگشتن از میدان کاج ان هم ساعت 7 شب عذاب الیم بود... ترافیک و دختر پسرهای بیکار که امده بودند دور دور دیوانه ام میکرد ..





8:15 بود که رسیدم... :مامان سلام ...

مامان:سلام ... خسته نباشی...

- لپش را بوسیدم: مچکر هستم ... مامان من 1 ساعت میخوابم بیدارم کن شام بخوریم... له لهم...

مامان:باشه...

لباس راحت و لحاف گل گلی و استراحت...

مامان :فدرا ... فدرا پاشو ساعت داره 10 میشه شب خوابت نمیبره... میزو چیدم... فدرا

- اومدم مامان ...اومدم

گوشیم رو از پاتختی برداشتم ...جنگ شده بود

سارا:فدرا فردا جزوه روانشناسی مرضی استاد پوینده رو بیار کپی کنم

ادرینا:فدرا میگم فردا میای بریم گرامافون ؟ کلی رو مخ ژاکلین جون کار کردما...نه نگو

نگار: تیچر سلام ...ببخشید اس ام اس دادم... کلاس فوق العاده کی شد ؟

مسعود:سلام ... کلاس کی شد خانم البرز ... من هفته ی دیگه شاید نباشم .

سارا:فدرا جان مردی دخترم ؟

میس کالهای دنیا و یگانه ...

- مامان عجب بویی راه انداختی..

romangram.com | @romangram_com