#به_سادگی_پارت_16


- بابا ادرینا من اصن از مدلش خوشم نمیاد ... از مدل موهاش...طرز نشستنش پشت فرمون... حرکاتش...

ادرینا:خب میدونم شبیه تو نیست ...اما بالاخره تو این سن یه تجربه است ...

- ادرینا خودمم میدونم شاید اونی که دنبالشم وجود خارجی نداشته باشه اما نمیخوام وقت و احساسمو الکی تلف کنم...

ادرینا:باشه حالا... مواظب خودت باش خانوم معلم ...مرسی که رسوندیم

- عزیز دلمی خدافظ... به خاله ژاکلین سلام برسون





مسعودرا در راهرو دیدم ، تیشرت مشکی پوشیده بود و شلوار جین سرمه ای... بچه ها همه از مسافرت می پرسیدند ... که تیچر کجا بودید و خوش گذشته و ...

در سکوت به شوخی هایشان لخند میزدم...

مسعود:بابا خب گیر ندید شاید دوست ندارن بگن کجا بودن

میدانستم دارد انفعالی پرخاش میکند ...دوست نداشتم دل به دلش بدهم ...اینها هم از بچگانه هایش بود...

کلاس که تمام شد بچه ها دور میزم جمع شده بودند که وقت کلاس فوق العاده برای یک هفته ای که نبودم را تعیین کنیم...

- خب بچه ها این هفته پنج شنبه کار دارم نمیتونم...جمعه هم تنها روز استراحت منه ...اگه شما هم مشکلی ندارید کلاس باشه برای پنج شنبه اینده...

همه با هم حرف میزدند ... مسعود : نگار من رفتم تکلیف روشن شد به من اس ام اس بده

نگار : خب منم میخواستم با تو تا یه جایی بیام...حالا بعدا از اس ام اس میدم از تیچر میپرسم...

تیچر بای ...

- بای

نگار سال قبل کنکور داده بود ...رتبه اش نجومی شده بود ... دوباره میخواند ... یعنی مثلا می خواند ... میگفت یا صنایع شریف یا هیچ جا ... اما انقدر درگیر مسعود شده بود که دانشگاه آزاد علی آباد کتول هم قبول نمی شد...چندباری بعد کلاس برایم صحبت کرده بود... از علاقه اش به مسعود ... از تمرکز نداشتنش و اینکه چرا مسعود به علاقه اش پاسخ نمی دهد... شک دارم بیش از تیپ مسعود و لکسوزش چیزی جذبش کرده بود...

romangram.com | @romangram_com