#به_سادگی_پارت_14
- خب حالا با احسان بیا
سارا:اِاِاِاِ ... که مامانت بگه این دوستت نابابه
- نه اینکه مامان من نمیدونه تو با احسان دوستی !
سارا:تقصیر شماست که تابلو کردید دیگه
ادرینا:منم که خودت باید از ژاکلین جون اجازمو بگیری
- ژاکلین جون با من ... پس شما پایه اید ...
ساعت 4 بود که رسیدم...
- مامان سلام ... چیکار میکنی ؟
مامان: سلام دارم شام درست میکنم
رفتم آشپزخانه: ساعت تازه 4 سنگ مگه میخوای بپزی ؟
مامان:نه ژیگو درست میکنم گوشتش باید بپزه خوب
- راستی بچه ها گفتن میان برای بازارچه ...فقط به خاله ژاکلین زنگ بزن خیالش از ادرینا راحت شه...سارا هم با احسان میاد
مامان: باشه بیاد ، با هرکی میخواد بیاد
- ببینم شما از ما راضی میشی یا نه
مامان: ببین این خانمی که میخواد حیاط خونه اشو در اختیار ما بذاره برای بازار خیریه خیلی حساسه ...روناک معرفیش کرده...کفالت 4 تا از بچه ها رو هم قبول کرده... روناک زنگ زد گفت باید یه ادم شسته رفته بره باهاش صحبت کنه ... بگه چند روز قراره تو خونش برنامه باشه و از چه ساعتی تا چه ساعتی...
- گازی به هویجم زدم: خب بگو دنیا بره...هم خوشتیپه ..هم خوش سر و زبون
romangram.com | @romangram_com