#به_سادگی_پارت_13
از اینکه پسرهای دانشگاه ردیف شوند و پارک کردنم را رصد کنند متنفر بودم...
ادرینا: به سلام ... سوغاتی من کو ؟
سارا:سلام ...بابا خارجی... تحول بگیر
- سلام ...بذارید برسم بعد شروع کنید ... سوغاتی ای در کار نیست ... بیخود دلتونو صابون نزنید
ادرینا:باشه ...تو راست میگی ...شکلاتو که مطمئنم اوردی ...دیگه بگو چی اوردی...
خندیدم ...سر و کله زدن بی فایده بود ... برای ادرینا یک تیشرت صورتی و یک شکلات فندقی اورده بودم ...برای سارا هم قرمز همان تیشرت با شکلات تلخ...
ادرینا :استاد صدیق نیومده ... تا 10:30 بیکاریم
سارا:بیا فدرا خانوم اینهمه قربون صدقه اش میری تحویل بگیر
- با اینکه خیلی دوسش دارم ولی واقعا کار زشتی کرده ... نمیگه دانشجو زحمت میکشه وقت میذاره میاد دانشگاه...
ادرینا :اره سروش هم انگار با استاد هماهنگه نیومده
سروش پسر یکی از استادان علوم سیاسی دانشکده بود که استادها به واسطه پدرش خیلی هوایش را داشتند... ادرینا هم شده بود عاشق دلخسته
سارا:اخه ادرینا از چیه اون کله قرمز خوشت میاد ؟
ادرینا :کله قرمز اون احسانه ... سروش بوره
حق هم با ادرینا بود سروش بور بود ... جثه اش هم برای یک پسر کوچک بود اما پسر خوبی بود
- حالا بیخیال شید ...بریم یه چیزی بخوریم تا 10:30 شه ...
رفتیم ابمیوه فروشی نزدیک دانشگاه که شیر کاکائوهایش معروف بود ...
- بچه ها هفته ی دیگه بازارچه خیریه است مامانم گفته بیاید ...
سارا:من که میدونی از خونه بیام بیرون مستقیم پیش احسانم
romangram.com | @romangram_com