#_به_من_بگو_لیلی_پارت_9

آقای بهمنی که یکی از همکلاسی های سابقش بود جواب داد: عذر میخوام مزاحتمون شدم. بیمارهای من مَردند، گفتم شاید شما بین خانوم ها با این مورد رو به رو شده باشید.

- خواهش می کنم. ببخشید که نتونستم کمکی کنم.

صدای بحث از بیرون در اتاق توجه اش رو جلب کرد. بهمنی دوباره گفت: نه شما ببخشید.

- باز هم بین آشناهام سفارش می کنم. خیلی هم نادر نیست، پیدا میشه.

- ممنون میشم.

- به خاطر مقاله ای چیزی می خوایید؟

- بله دارم رو بیماری های نادر تحقیق می کنم.

- موفق باشید.

- ممنونم. وقتتون رو نمی گیرم.

سر و صداها بیشتر شد و نسیم خداحافظی کرد. گلدون کوچیک کاکتوس رو جلوی زونکن ها جا به جا کرد و سمت در رفت تا علت بحث رو متوجه بشه. تلفن داخلی اتاق زنگ خورد. به طرف گوشی رفت و جواب داد: چه خبر شده خانوم ایمانی؟

- یه آقایی می خواد داخل بیاد، از قبل نوبت نداره.

- اسمش رو بپرس!

romangram.com | @romangram_com