#_به_من_بگو_لیلی_پارت_8
- شما رو نمی دونم اما من واسه این مسخره بازی ها وقت ندارم.
- مشکل خودتونه، برای شروع فعلاً 10 جلسه کافیه.
نسیم کارش اینجا تموم شده بود و نمی خواست بیشتر از این قیافه ی از خودراضی مرد رو ببینه. از اول هم نباید کوتاه می اومد و قبول می کرد که خارج از دفتر کار کنه. از جا بلند شد و به طرف خروجی حرکت کرد. صدای مرد رو شنید: باورم نمیشه!... همین الان این مزخرفات رو تمومش می کنی!
نسیم روی پاشنه چرخید و گفت: شد 15 جلسه.
دوباره سمت در رفت. مرد خنده ی عصبی کرد و درحالیکه به طرفش می اومد، گفت: هیچ غلطی نمی تونی کنی!
بدون اینکه برگرده جواب داد: 20 جلسه.
دستی روی بازوش نشست. به عقب کشیده شد و به یه جفت چشم سرخ شده از عصبانیت و نفرت خیره شد. با خونسردی گفت: 25 جلسه.
مرد لب باز کرد که احتمالاً بد و بی راهی بگه اما نسیم اجازه نداد: 30 جلسه!!!
بازوش رو از دست مردی که خشکش زده بود، بیرون کشید و م*س*تقیم از آپارتمان خارج شد. به طرف آسانسور رفت و لبخندی زد. همیشه از اخلاق خودش خوشش می اومد. از اینکه می تونست موقع کار و مشاوره، مرزها رو حفظ کنه و اجازه نده مهربونی ذاتیش روی شغلش اثر بذاره. حداقل در مورد تعداد جلسات به توافق رسیده بودند. خیلی وقت بود که از گوش دادن به بحران های دخترهای نوجوون خسته شده بود و بدش نمی اومد با یه کیس تازه تر، مهارت های خودش رو به چالش بکشه. حتی امتحان کردن یه چیز جدید هم هیجان انگیز بود. دوباره لبخند زد و وارد آسانسور شد.
2
زونکن های مرتب شده رو داخل قفسه برگردوند و توی گوشی گفت: یه بار دیگه چک کردم ولی هیچ موردی از سندرم مونشهاوزن نیست. در واقع اگر بهش برخورده بودم حتماً یادم می موند.
romangram.com | @romangram_com