#_به_من_بگو_لیلی_پارت_31
- زجرش واسه منه... با بچه هاش کاری نداره.
- از کجا مطمئنی؟
- ...
- اصلاً خبری ازشون گرفتی؟
زن لب هاش رو روی هم فشار داد. نسیم توی گرفتن این تصمیم گروهی موسسه، دخیل بود اما در مرحله اول ترجیح می داد زن دوباره برگرده بالای سر سه تا بچه اش. برای این کار باید از هر راهی کمک می گرفت. ادامه داد: مگه نمیگی معتاده؟ دعوا می کنه... از خود بی خود میشه؟ چطور سه تا بچه رو باهاش تنها گذاشتی؟
- مگه زبونم لال چیزیشون شده؟
- نه، ولی هر لحظه ممکنه اتفاق بدی بیفته!
- کاری از دستم بر نمیاد...
- اگر برگردی سر زندگیت... سعی کنید اختلاف هاتون رو کنار بذارید.
- والا به اینجام رسیده بود.
با دست گلوش رو نشون داد. نسیم گفت: حداقل تا وقتی بچه ها بزرگ تر بشند که آسیبی نبینند، برگرد.
- تا حالا بیست بار رفتم و برگشتم. این دفعه برادرهام سرم رو می برند.
romangram.com | @romangram_com