#_به_من_بگو_لیلی_پارت_30
نسیم همراه زن جوون وارد حیاط کوچیک شمالی شد.
- ببخشید! داداش هام هستند، نمی تونم... دعوتتون کنم تو.
- همین جا خوبه... صحبت من فقط چند دقیقه طول می کشه.
فقط چند دقیقه طول می کشید اما نسیم به اندازه ی یک هفته بهش فکر کرده بود. احتمال می داد که زن در مقابل تصمیم مدیر موسسه مقاومت کنه.
- بفرمایید خانوم!
- در مورد...
- اگه در مورد بچه هاست... من...
نگاهی به پنجره های خونه انداخت که پشت دری سفید خورده بود. ادامه داد: به خدا خود من اینجا اضافی ام، چه برسه به سه تا بچه!
نسیم نفس عمیقی کشید و گفت: شوهرتون چند روز پیش با من صحبت کرد.
- حال بچه ها خوبه؟
چند ثانیه معطل به زن نگاه کرد. بعد گفت: انتظار داری چی بشنوی؟ خودت گفتی شوهرت چه بلاهایی سرت آورده.
romangram.com | @romangram_com