#_به_من_بگو_لیلی_پارت_29

- خیلی خیلی ممنون.

- خواهش می کنم، شما هم مثل خواهر من... فقط اگه عجله نداشتید، می موندید تا درستش کنم.

نسیم نگاه دیگه ای به ساعت انداخت و لبخند زد. مرد سر تکون داد و گفت: عیبی نداره. شب سوئیچ رو میارم خدمتتون.

نسیم همینطور که به طرف در پارکینگ می رفت گفت: نمی دونم چطوری ازتون تشکر کنم.

مرد با لبخند رضایتمندانه ای دست تکون داد و نایلون ها رو از زمین برداشت. نیم ساعت بعد نسیم با تاکسی جلوی همون خونه ای بود که آدرسش رو از پدر سه قلوها گرفته بود. پول تاکسی رو حساب کرد و پیاده شد. معمولاً تا جایی که دخل و خرجش می خوند، سعی می کرد که هیچ پولی از موسسه نگیره و همه ی فعالیت هاش رایگان باشه اما اجاره ی دفتر بالا بود و باید حقوق منشی مشترک با چشم پزشکی رو هم می داد، پس گاهی مجبور بود رقم های درشت رو فاکتور کنه و تحویل موسسه ی خیریه بده. البته شامل کرایه ی ماشین نمی شد... زنگ خونه رو زد و منتظر موند. زیاد طول نکشید که مرد جوون درشت اندامی جلوی در اومد و با برانداز کردن ظاهر نسیم گفت: فرمایش؟

نسیم موهای فر ریزش رو زیر شال فرو برد و گفت: منزل آقای کرمانی؟

- بفرمایید؟

- با...

سن و سر و وضع مرد رو بررسی کرد و جمله رو ادامه داد: خواهرتون کار داشتم.

- شما؟

- از طرف مدرسه ی پسرهاش اومدم.

مرد ابرویی بالا انداخت. لای در رو باز گذاشت و داخل برگشت. صدای شلپ شلپ دمپایی های راحتیش تا بیرون می اومد. بعد از چند دقیقه زنی با چادر گلدار لای در ایستاد. با شناختن نسیم سلام کرد. در رو کامل باز گذاشت و گفت: بفرمایید!

romangram.com | @romangram_com