#_به_من_بگو_لیلی_پارت_32
- می خوای باهاشون حرف بزنم؟
هول شد و سریع گفت: نه نه... تو رو خدا چیزی نگید.
- ...
- از همون اول هم نمی خواستند سر به تنش باشه.
- ولی این میشه طلاق دومت. فکرهات رو کردی؟
- آره. من تو شوهر شانس ندارم.
نسیم مشتش رو توی جیب فشار داد و گفت: پس بچه ها چی؟
وقتی زن ساکت موند، نسیم سری تکون داد و حرف آخر رو زد. شاید اینطوری مجبور می شد برگرده. هرچند که مشخص بود تصمیمش رو گرفته. این ماجرا دیگه خیلی طول کشیده بود و با وجود اینکه تخصص نسیم کودکان نبود، می دونست هر روز که میگذره چه لطمه ای به بچه ها وارد میشه.
- از نظر تو اگر دولت بچه ها رو تا یه سنی بگیره... مشکلی نیست؟
انتظار گریه و زاری داشت اما زن به چشم های نسیم زل زد و رگه ای از آرامش ته چشم هاش پیدا شد که کمی باعث تاسف نسیم بود. بعد از چند ثانیه سکوت، جواب داد: نه.
- نه چی؟ نگیرند؟
romangram.com | @romangram_com