#_به_من_بگو_لیلی_پارت_23
- شما نبودید که گفتید با مشاور مرد راحت ترید؟
- یادم نمیاد دقیق همچین حرفی زده باشم.
زن با تعجب به کارن خیره موند و بعد از چند ثانیه گفت: یعنی شما الان هیچ مشکلی ندارید که رو کاناپه ی من بشینید؟
کارن متوجه منظورش از کاناپه روانکاویش بود. اما خودش رو به اون راه زد، چند قدم به طرفش برداشت و گفت: من با هیچ کاناپه ای مشکل ندارم.
- یعنی موافقید که تعداد جلسات هم طبق تشخیص من باشه؟
کارن حرکتی به ابروها و لب هاش داد که معنی «هر کاری دلت می خواد بکن!» می داد. اما حرفی نزد که بعداً علیه اش استفاده نشه. زن بین کارن و رئیس چشم چرخوند که هر دو داشتند بهش لبخند می زدند. رئیس پوشه رو از روی میز بلند کرد و به طرف زن گرفت. این حرکت یه جور مرخص کردن هم به حساب می اومد. گفت: در هر صورت اگر فکر می کنید این کیس خارج از توانایی های حرفه ای شماست، می تونیم...
زن بلند شد و با چشم غره ای به کارن پرونده رو گرفت. داخل کیفش برگردوند و جواب داد: بهتره در مورد توانایی های حرفه ای من، بعد از پایان کار صحبت کنیم!
خیلی از کارش مطمئن بود و کارن رو به خنده مینداخت. نگاهش روی کمر باریک زن ثابت موند. به این استخون بندی ظریف نمی اومد که دنبال دردسر باشه و بخواد کسی رو اذیت کنه اما کارن می دونست که نباید از ظاهر آدم ها قضاوت کنه، نه وقتی چوب اعتماد به ظاهر رو خورده بود. نه وقتی که دست کم گرفتن یه زن، بدترین بلای عمرش رو سرش آورده بود. متوجه شد که ابروهاش گره خورده، قبل از اینکه یک بار دیگه دکتر مجیدی رو مشکوک کنه، اخم هاش رو باز کرد و برای زن که مشغول خداحافظی بود، سر تکون داد. زن جلوی در برگشت و رو به کارن پرسید: پس دوشنبه ی آینده می بینمتون؟
- حتماً... لازم نبود تا اینجا بیایید!
زن به چشم هاش خیره موند و کارن برای لحظه ای حس کرد که با این نگاه می خواد چیزی رو م*س*تقیم از مغزش بیرون بکشه. یه لحظه ی طولانی و غریبه... و بعد زن بیرون رفته بود. با بسته شدن در، دکتر گفت: از اعتماد به نفسش خوشم اومد.
بعد سمت کارن نگاه کرد و ادامه داد: همین به دردت می خوره!
کارن از اون حس و حال بیرون اومد ولی جوابی نداد. دکتر دوباره گفت: قیافه اش هم که بد نیست. هوم؟
romangram.com | @romangram_com