#_به_من_بگو_لیلی_پارت_14
- چرا تعریف نمی کنید؟
- چیزی برای تعریف کردن نیست... متأسفم که ناامیدتون می کنم ولی قرار نیست قصه ی شاه پریون بشنوید!
- از وقت قصه شنیدن من گذشته.
- جداً؟ چند سالته؟
- سن و سال من ربطی به مشکل شما نداره.
- خب... طبق ظاهر و ساختار استخونی...
مکثی کرد و با بررسی دقیق تر ادامه داد: بین 21 تا 25 داری...
به پشتی صندلی تکیه داد و پاهاش رو روی هم انداخت. نگاهش رو روی صورت نسیم چرخوند و با بی میلی گفت: ظاهر و سر و وضعت هم که به من نمی خوره! اگر فکر می کنی من آدمی ام که با چند جلسه روانکاوی عاشق بشم و قید زندگی خودم رو بزنم، بهتره تورت رو یه جای دیگه پهن کنی!!!
- ...
- اون گواهی رو امضا کن و قال قضیه رو بکن!
نسیم به تک تک این برخوردها عادت کرده بود. حتی تمام این رفتارها و واکنش ها براش طبیعی شده بود. خیلی ها به خاطر اجبار خانواده و همسر اینجا برای مشاوره می اومدند و خودشون رضایت نداشتند. گاهی خیال می کرد که شاید هر کدوم از این آدم ها که با مشکلات و ناراحتی های روانیشون می اومدند و با حال بهتر می رفتند، یه تیکه از وجودش رو با خودشون می بردند. شاید یه روز به خودش می اومد و می دید تموم شده... نگاهش رو به کاغذ پاره های روی میز انداخت و گفت: من از این توهین ها زیاد شنیدم.
romangram.com | @romangram_com