#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_92
آشپز-سلام خانوم. ممنون.
-اسمم نیساست.
دستش رو به سمتم دراز کرد و با لبخند گفت:
-خوشبختم نیسا خانوم.من هم آرمان هستم.
دستش رو به گرمی فشردم.
آرمان-دوست دارین یه لیوان شکلات داغ بخورین؟
نیسا-ممنون میشم.
آرمان-یه لحظه صبر کنین.
این رو گفت و مشغول درست کردن شد.
با دقت به حرکاتش نگاه می کردم. خیلی ماهرانه کارش رو انجام می داد. وقتی کارش تموم شد، شکلات داغ رو توی دوتا لیوان دسته دار بزرگ ریخت و به سمت یخچال رفت. از توی یخچال یه بسته خامه و یه ظرف دردار بیرون آورد.
به سمت لیوان ها رفت و در ظرف خامه رو باز کرد. به خامه تودستش اشاره کرد و گفت:
-خامه؟
-اره ولی کم
لبخندی زد و خامه رو توی لیوان حل کرد. از توی اون ظرف در بسته دوتا تیکه کیک شکلاتی که روش با شکلات آب شده تزئین شده بود، در آورد و توی یه بشقاب گذاشت.
میز متحرک رو جلو کشید و شکلات داغ و کیک رو روش گذاشت.
روی سکوی کوچیک آشپزخونه نشستم. آرمان هم صندلی چهارپایه کوچیکش رو جلو کشید و روبه روم نشست.
آرمان-بفرمایید نیسا خانوم
لبخندی زدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com