#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_90

راننده- آقا میرین ویلا یا جای دیگه ای؟

مهبد-نه ویلا نمیریم. عجله دارم برو به سمت کشتی.

راننده چشمی گفت و استارت زد.

مهبد-همه چیز رو آماده کردین؟

راننده-بله قربان کشتی کاملا آمادست و به دستورتون به اندازه ی یک ماه خوراکی و مواد غذایی گذاشتیم. خدمتکار هارو هم به حداقل رسوندیم. فقط یه ملوان و دستیارش و آشپز و دوتا خدمتکار هستن.

مهبد-خوبه...سریع تر برو...

یا تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:

-مگه چند روز توی راهیم؟

مهبد-احتمالا یک ماه

با چشم های گشاد شده گفتم:

-وا...خوب چرا با هواپیما نمیریم؟

مهبد-اون جا همش درخت و جنگله هیچ باند فرودی نداره...درضمن با هواپیما نمیشه اون جا رو دید و پیدا کرد.

با توقف ماشین به خودم اومدم و همراه مهبد پیاده شدم.

نیم نگاهی به اون چمدون بزرگ و سنگین انداختم و مظلومانه به مهبد نگاه کردم. تک خنده ای کرد و به راننده اشاره کرد چمدون هارو بیاره...

به سمت کشتی رفتیم و سوار شدیم.

یکم بعد کشتی راه افتاد.

از پله های سفید رنگ روی عرشه پایین رفتم و در یکی از اتاق هارو باز کردم.

پنج تا اتاق بود.یکیش رو انتخاب کردم و چمدونم رو توش گذاشتم.


romangram.com | @romangram_com