#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_74
با همون ژست مسخره ی همیشگیش پوزخندی زد و گفت:
-تو یه شیطانی...نیمه ی وجودت شیطانه فقط این رو میدونم. من نمیدونم کی هستی...
این رو فقط شهروین میتونه بهت بگه همون کسی که همه ی خاطراتت رو ازت گرفت!
سرم رو تند تند تکون دادم و جیغ زدم:
-خفه شو لعنتی...تو یه دروغگوی پستی
محکم به عقب هلم داد که کمرم با شدت به دیوار برخورد کرد.
از درد به خودم می پیچیدم و اشک توی چشم هام حلقه زده بود.
همه چیز رو تار می دیدم.
به سمت در رفت و در رو باز کرد.
قبل از این که بیرون بره با لحنی عذاب آوار گفت:
-تو یه شیطانی این رو هم نمیتونی عوض کنی
این رو گفت، در رو محکم به هم کوبید و رفت.
توی خودم مچاله شدم و شروع کردم به گریه کردن.
صدای هق هقم کل اتاق نه چندان بزرگ رو پر کرده بود.
هوای گرفته ی اتاق که ناخواسته وارد ریه هام می شد، قلبم رو به آتیش می کشید.
احساس خفقان داشتم.
قلبم رو چنگ زدم. احساس می کردم صدای تپش قلبم بلندتر از صدای هر توپ جنگی داره سروصدا راه میندازه...
اشک هام رو با پشت دست هام پاک کردم.
romangram.com | @romangram_com