#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_7
صدای بسته شدن در و بعدش صدای نیاسان از پشت سرم اومد.
نیاسان- پاشو خرس گنده، پای رفقم رو شکستی
شکلکی براش در اوردم و خودم رو روی مبل کنار عمو شهروین انداختم.
عمو شهروین با دیدن نیاسان بلند شد و محکم بغلش کرد.
بعد از کلی تره خورد کردن برای هم، بلاخره دوتاشون رضایت دادن بشینن. عمو شهروین دوباره سر جاش نشست و رو به من گفت:
-دانشگاه چطور بود؟
-واسه روز اول خوب بود ولی زیاد استاد ها درس ندادن امروز...
خاله ملورین- به جاش از دوسه روز دیگه باید به قول خودمون خر خونی کنی.
زدم زیر خنده و گفتم:
-بسوزه پدر تجربه
چشمکی بهم زد بعد بلندشد و به سمت آشپزخونه رفت تا به آرمیس کمک کنه.
دوباره مظلوم به عمو شهروین نگاه کردم که با خنده گفت:
-تا بستنی رو از من نگیری بیخیال نمیشی نه؟
ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
-نچ
بلند شد و گفت:
-تا ماشینو از پارکینگ درمیارم اماده باشیا
بالپریدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com