#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_6
از اتاق که بیرون اومدم، زن داداش و آرتان هم اومده بودن...
آرتان با دیدنم به سمتم اومد.
کیف برزگش روی دوشش بود و از خودش بزرگتر بود، همین قیافش رو بامزه کرده بود.
خم شدم و بوسیدمش...
آرتان-سلا عمه جون
-سلام عزیزدلم مدرسه خوب بود؟
چشم هاش برقی زود و با خوشحالی گفت:
-اوهوم، کلی دوست خفن پیدا کردم عمه نیسا
بلند زدم زیر خنده و گفتم:
-باز این کلمه ی خفن رو از کجا یادگرفتی تو؟
با خنده رو به زن داداش کردم.
-تا دو هفته دیگه با این کلمه پدرمون رو درمیاره
آرمیس(زن داداش) درحالی که داشت به سمت اتاق خواب می رفت خندید و رو به من کرد.
آرمیس- خدا به خیر کنه
عمو شهروین- اگه وراجی هات تموم شد بیا اینجا کنار من بشین
زبونم رو واسش در آوردم و به سمتش رفتم.
مثل بچه ها روی زانوش نشستم و مثل گربه شرک نگاهش کردم.
-عمو شهروین من بستنی میخوام.
romangram.com | @romangram_com