#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_57

ظرفم رو توی سینک گذاشتم و آروم ولی جوری که بشنوه گفتم:

-هوم...خوشمزه بود، حسابی سیر شدم.

خواستم برم که مچ دستم رو محکم گرفت.

با صورتی که به جرات می تونم بگم مثل گوجه سرخ شده بود، گفت:

-پس غذای من چی میشه؟

ابروهام رو بالا انداختم و رو به روش ایستادم.

-تو فکر کردی کی هستی؟ یه پادشاه؟ فکر کردی من نوکرتم؟ نه تو فقط یه بدبخت عقده ای هستی که من رو دزدیدی و آوردی وسط جنکل و حتی انقد شهامت نداری که بگی چرا من رو دزدیدی؟

دستش رو مشت کرد و بالا آورد هر لحظه منتظر بودم مشتش رو بکوبه توی صورتم ولی غرورم اجازه نمی داد حتی چشم هام رو ببندم و برعکس گستخانه و حق به جانب بهش زل زده بودم.

مشتش به سمت اومد و محکم خورد به ماکرویو پشت سرم و شیشش تیکه تیکه شد.

از صداش ازجا پریدم و پلک هام رو روی هم فشردم.

مهبد با صدای خش دار و عصبانی بلند داد زد: -تو میدونی من کی هستم؟

پوزخندی زدم و با اطمینان توی چشم هاش زل زدم.

-تو یه گرگینه ی بدبخت و تنها هستی نه بیشتر، منم ازت نمی ترسم...

با چشم های گشاد شده بهم زل زد و مات و مبهوت مونده بود.

دستم رو به قفسه سینه عظلانیش گرفتم و هلش دادم عقب...

-تو فقط یه بدبختی که هیچ هویتی نداره پس دست از سرم بردار تو یه حیوونی نه بیشتر یه حیوون وحشی و دور از تمدن.

خواستم از کنارش رد بشم که یهو موهام رو از پشت سر محکم توی دستش گرفت.

مهبد- خفه شو


romangram.com | @romangram_com