#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_53

خوشبختانه یه مانتو و شلوار دیگه برداشته بودم.

کولم رو برداشتم و لباس هام رو بردم توی حموم.

زیر آب گرم که رفتم احساس خوبی داشتم.

احساس سبکی ولی فکری به شدت آزارم می داد.

سرنوشت من چی می شد و چه اتفاقانی در انتظارم بود؟!

لباس هام رو پوشیدم و از حموم بیرون اومدم.

عادت داشتم وقتی از حموم بیرون میام عطر بزنم ولی یادم اومد عطرم رو نیاوردم.

پوفی کشیدم، سبد کوچیکی که لباس هام رو شسته و توش گذاشته بودم رو برداشتم و با همون موهای نم دار از کلبه بیرون رفتم.

لباس هام رو روی تناب کوچیکی که یک سرش به پنجره ی کلبه و سر دیگش به یه درخت بسته شده بود، پهن کردم.

داشتم اطراف رو نگاه می کردم که صدای دویدن حیوون وحشی رو از پشت سرم شنیدم.

یه گرگ خاکستری بود که داشت به سمت کلبه می دوید.

وحشت زده فورا رفتم توی کلبه و از کنار پرده ی پنجره به بیرون زل زدم.

نزدیک کلبه که رسید یهو تبدیل شد به مهبد...

رنگم پرید و موبه تنم سیخ شد.

داشت به سمت در می اومد که به خودم اومدم.

به سمت اتاقم دویدم و در رو محکم بستم.

به در تکیه زدم.

از ترس و هیجان نفس نفس می زدم.


romangram.com | @romangram_com