#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_52
پشت به من جلوی در یخچال ایستاده و داشت با شیشه آب می خورد.
یواش به سمت اتاق خودم رفتم ولی هنوز یک قدم توی اتاق گذاشتم که صدام زد.
مهبد-میخوام برم خرید...از این به بعد باید خودت غذا درست کنی
با چشم های گشاد شده بهش زل زدم و گفتم:
-چرا من؟
پوز خندی زد و گفت:
-چون مجبوری
روم رو برگردوندم و گفتم:
-مجبور نیستم و درست هم نمی کنم.
با تمسخر گفت:
-وقتی گرسنه بشی مجبور میشی
بی توجه به حرفش به سمت تلوزیون رفتم و کنترل رو از کنارش برداشتم. خودم رو روی کاناپه انداختم و مشغول دیدن فیلم شدم.
مهبد روی کاناپه کناری نشست و بی صدا به تلوزیون زل زد.
زیر چشمی نگاش می کردم که بلند شد و به سمت درخونه رفت و خارج شد.
نفس راحتی کشیدم و کامل لم دادم.
یکم بعد به سرم زد برم حموم.
وقت خوبی بود. مهبد خونه نبود...
به این پسر نمی شد اعتماد کرد.
romangram.com | @romangram_com