#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_51
شروع کردم به بالا و پایین کردن کانال ها...
یهو یادم اومد شاید بتونم تلفنی چیزی پیدا کنم که به نیاسان و بقیه بگم من رو یه غول بیابونی دزدیده.
با این فکر از جام بلند شدم و کل حال رو زیر و رو کردم ولی چیزی پیدا نکردم.
از پنجره بیرون رو به دقت نگاه کردم.
اثری از مهبد نبود.
با خیال راحت به سمت اتاقش رفتم و شروع کردم به گشتن.
کل کمدش رو بهم ریختم ولی چیزی جز یه ویالون و گیتار توجهم رو جلب نکرد.
اصلا بهش نمی خورد که به موسیقی علاقه داشته باشه، شونه ای بالا انداختم و رفتم سمت دراور آینه دار کنار تختش که پر بود از عطر و ادکلن های برند.
یکی یکی بوشون کردم همشون یه بو داشتن فقط اندازه هاشون فرق می کرد.
بوی خیلی خاصی داشت عطراش یه چیزی بین بوی یاس و رز یا شاید ترکیب هردوشون...
قاب عکس کنار آینه توجهم رو جلب کرد.
یه زن قد بلند بود با صورت گرد و مهربون که چشم های عسلیش آدم رو به خودش جذب می کرد. موهای طلایی و خوشرنگش روی شونش ریخته بود و تا گودی کمرش می رسید.
کنارش یه سگ کوچیک خاکستری رنگ بود.
یکم دقت که کردم فهمیدم که اون سگ نبوده گرگ بود. یه گرگ خاکستری با چشم های خاکستری مغرور...
چشم هاش چقدر آشنا بود.
به گرگ توی عکس که به نظر خیلی کوچیک بود زل زده بودم که صدای باز شدن در و پشت سرش صدای باز شدن در یخچال رو شنیدم.
دست و پاهام می لرزیدن.
پاورچین پاورچین به سمت در اتاق رفتم و خارج شدم.
romangram.com | @romangram_com