#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_38

به سمت در ورودی رفتم.

قرار بود با سه تا ماشین بریم پس لازم نبود مثل وقتی که از تهران اومدیم تو عذاب بشینیم.

من، خاله ملورین و خاله آبدیس تو ماشین خاله ملورین بودیم؛ آرمیس، نیاسان و آرتان توی ماشین نیاسان و عمو شهروین، عمو وهرام و آرنیکا توی ماشین عمو شهروین.

از در ویلا که بیرون رفتیم، خاله آبدیس صدای ضبط ماشین رو زیاد کرد، سه تایی شروع کردیم با آهنگ خوندن و مسخره بازی درآوردن.

"پاشو برقصیم

بده تکونای شرقی

وقتی میخندیدی از دور دیدمت

بیا برقص باهام ممنون میشمت

اگه خوش بگذره مجبور میشم که

پیش خودت میگی به چه خانومیه

مهمونیش خرج داره صد هزار روپیه"

می خندیدم و بلند میخوندم که عمو شهروین ازمون سبقت گرفت.

دستام رو گذاشتم کنار گوشام، زبونم رو درآوردم و واسشون شکلک در آوردم.

عمو شهروین قهقه ای زد و سرشو به معنی این که تو آدم نمیشی تکون داد.

جو گرفته بودم و می رقصیدم توی ماشین که از نیاسان سبقت گرفتیم.

اخمی کرد و با چشماش واسم خط و نشون کشید ولی آرمیس بهم می خندید.

از شهر که خارج شدیم شیشه ی ماشین رو پایین کشیدم و به طبیعت بکر و انرژی زای شمال چشم دوختم.

بوی بارون نم نمی که صبح اومده بود و روی خاک نقره ای رنگ زمین و برگ های عاشق درخت ها ریخته بود، توی فضا پیچیده بود و آدم رو مست می کرد.


romangram.com | @romangram_com