#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_24

شاید حواسم نبوده و نذاشتمش توی کمد.

بیخیال شونه ای بالا انداختم و دوباره گذاشتمش توی کمد.

روی تخت چهار زانو نشستم وجزوه رو ورق می زدم ولی اصلا حوصله ی خوندن نداشتم ولی خوب چاره ای هم نداشم کنفرانس داشتم.

بلاخره یکم خوندم و تقریبا همش رو یاد گرفتم.

خواستم جزوه رو روی پام بذارم که چیزی حس کردم.

عروسک روی پام بود.

ترسیدم و جیغ بنفشی کشیدم که باجیغم همه اومدن توی اتاق...

نیاسان بانگرانی گفت:

-چی شده نیسا؟

وحشت زده به عروسک که بین پاهام افتاده بود اشاره کردم و گفتم:

-دوبار گذاشتمش توی کمد ولی بازم اینجاست!

خاله ملورین با رنگ پریده جلو اومد و عروسک رو از بین پاهام برداشت ولی تا چشمش بهش افتاد وحشت زده جیغ بلندی کشید، عروسک رو روی زمین پرت کرد. خاله ملورین از حال رفت و داشت روی زمین می افتاد که عمو شهروین گرفتش...

خاله ملورین بیهوش روی دست های عمو شهروین افتاده بود.

آرمیس با تعجب به سمت عروسک که روی زمین افتاده بود رفت و با دقت نگاهش کرد.

یهو رنگش پرید و دست هاش می لرزید.

عروسک از دستش افتاد و با پاهای لرزون به سمت خاله ملورین اومد.

نیاسان فورا رفت و با یه لیوان اب برگشت و یکم آب به صورت خاله ملورین پاشیدن که نفس عمیقی کشید و بهوش اومد.

رنگش مثل گچ شده بود و با تته پته گفت:


romangram.com | @romangram_com