#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_21
توی آینه به خودم نگاه کردم. آرایش صورتم پخش شده بود و موهام ژولیده...چشم هام پف کرده بود. وضعیتم واقعا مسخره شده بود.
رفتم توی حموم و یه دوش سریع گرفتم تا آرایش پخش شده ی روی سرم و موهای ژولیدم یکم سر و سامون بگیره...
از حموم که بیرون اومدم، یه دست تی شرت و شلوارک پوشیدم. موهام رو یکم با حوله خشک کردم و کلاه تی شرتم رو همونجوری سرم کردم.
نگاهم به سمت کادوهایی که روی زمین پخش شده بود افتاد.
به سمتشون رفتم و روی زمین نشستم.
خرسی که عمو وهرام واسم خریده بود رو خواستم بغل کنم که خندم گرفت. نمیتونستم بلندش کنم اینجوری...بی خیالش شدم و یکی یکی کادوها رو نگاه کردم.
زیر کادوها یه جعبه ی کوچیک کادوپیچ شده بود.
یکم باخودم فکر کردم.
ولی من که همه ی کادوها رو باز کردم، این از کجا اومد!
با تعجب توی دستم گرفتمش و تکونش دادم.
صدایی نمی داد.
روش رو با دقت نگاه کردم.
"از طرف شایان برای نیسای زیبایم"
شایان دیگه کی بود. اصلا همچین شخصی رو نمی شناختم ولی اسمش به شدت آشنا بود.
شونه ای بالا انداختم و با دقت اون کادوی مرموز رو باز کردم.
یه جعبه ی چوبی بود که به رنگ قرمز بود. قرمز زننده ای که چشمم رو می زد.
در جعبه رو باز کردم.
یه عروسک اندازه ی کف دست بود، بامزه بود ولی حس خوبی نسبت بهش نداشتم. گرمایی عجیب ازش به دستم تزریق می شد.
romangram.com | @romangram_com