#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_20

یه خرس عروسکی صورتی خریده بود. انقدر بزرگ بود که یک نفری نمیتونستم بلندش کنم ولی خیلی بامزه بود.

خاله آبدیس یه توگردنی تک طلا واسم خریده بود خیلی ظریف و قشنگ بود.

اخر از همه نوبت رسید به نیاسان و زن داداش...

با تعجب به جعبه ی خیلی کوچیک رو به روم نگاه کردم.

اندازه یه جعبه کبریت بود.

برداشتمش و بازش کردم.

خدای من سویچ ماشین بود.

نیاسان دستم رو گرفت و به پشت باغ برد.

بقیه هم دنبالمون اومدن.

پشت باغ یه فراری مشکی پارک شده بود که دورش یه پاپیون بزرگ بود.

با دیدنش دهنم باز موند و صدای دست و جیغ بلند شد.

من عاشق فراری مشکی بودم.

خودم رو محکم انداختم توی بغل نیاسان و جیغ زدم.

-عاشقتم.

با سر و صدای آرنیکا از خواب بیدار شدم.

نیم نگاهی به ساعت دیواری فانتزی کوچیک روی دیوار انداختم.

ساعت ده صبح بود.

خیلی کسل بودم. بلند شدم و به سمت سرویس اتاقم رفتم.


romangram.com | @romangram_com