#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_18
زن داداش اومد جلو و بغلم کرد و تولدم رو تبریک گفت.
خاله ملورین دستم رو گرفت و برد توی اتاق تا مانتو و شالم رو دربیارم.
موهام رو جلوی آینه مرتب کردم و با خاله ملورین از اتاق بیرون اومدم.
صدای بلند آهنگ توی باغ پیچیده بود.
دختر و پسر ها می رقصیدن و بزرگ تر ها گوشه و کتار ایستاده بودن و گروه گروه مشغول صحبت کردن بودن.
خاله ملورین من رو وسط کشید و با هم شروع کردیم به رقصیدن...
یکم که رقصیدیم، زن داداش و خاله آبدیس هم اومدن و بهمون ملحق شدن.
دیجی از همه خواست بشینن تا کیک رو ببرم و هدیه ها رو بدن.
روی مبل تکی سلطنتی که جلوی میز کوچیکی گذاشته بودن،نشستم.
نوبت رقص چاقو بود.
خاله ملورین همیشه توی رقص چاقو هممون رو قافل گیر می کرد.
با چشم دنبالش می گشتم که بلاخره پیداش کردم.
داشت به سمتم می اومد.
لباس هندی خیلی خوشگلی به رنگ آبی تنش کرده بود.
پابند نقره ایش توی پاش می درخشید.
رنگ لباسش با چشم های آبیش مطابقت خاصی داشت و توجه پیر و جوون رو به خودش جلب می کرد.
یه زنجیر نقره ای با نگین های آبی روی پیشونی و لابه لای موهاش خودنمایی می کرد.
شروع کرد به رقصیدن و همه رو شگفت زده کرد.
romangram.com | @romangram_com