#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_14
-بدو بریم که کلی کار داریم
با تعجب بهش نگاه کردم که دستم رو کشید و به سمت ماشینش رفتیم.
سوار شدیم و استارت زد.
از بین ماشین ها رد می شد و خیابون ها رو زیرپا می گذاشت.
با تعجب بهش نگاه می کردم که توقف کرد.
به روبه رو نگاه کردم.
«سالن تخصصی آتریسا»
هنوز بهش زل زده بودم که بی توجه به من پیاده شد.
از ماشین پیاده شدم و مثل عروسک های کوکی دمبال خاله آبدیس راه افتادم.
رفتیم توی سالن...زیاد شلوغ نبود.
سیمین خانوم آرایشگر و یکی از دوستای خاله آبدیس بود.
خاله آبدیس و زن داداش مشتری همیشگی سیمین خانوم بودن.
دیگه طاقت نیاوردم و رو به خاله گفتم:
-چرا اومدیم اینجا
خاله آبدیس- هیس بیا بشین اینجا
این رو گفت، دستم رو کشید و به زور روی صندلی نشوندم.
سیمین خانوم به سمتمون اومد و بعد از سلام و احوال پرسی مختصری به سمتم اومد.
موهام رو شونه زد و با بابلیس یکم حالت داد.
romangram.com | @romangram_com