#به_من_بگو_کی_هستم؟_پارت_11
یک کابوس باعث این حال بدم شده بود.
یاد پاهای خونیم افتادم.
حتما یه توهم بوده...اره توهم بود چون خواب آشفته دیدم.
وای این خواب هرلحظه بیشتر و بیشتر عذابم می داد.
این خواب چند وقت بود شده بود سوهان روحم ولی این دفعه فرق می کرد.
همه چیز واقعی تر از یک خواب بود.
این خواب واقعا ناآشنا بود.
درکش سخت بود!
با صدای در سرم رو به سمت چپ چرخوندم.
زن داداش درحالی که یه سینی توی دستش بود، اومد توی اتاق.
با دیدن چشم های بازم لبخند پر رنگی زد و به سمتم اومد.
سینی رو روی پاتختی گذاشت و خودش روی تخت کنار نشست.
موهام رو از دور صورتم جمع کرد و با همون آرامش همیشگیش گفت:
-بلاخره به هوش اومدی نیسا جون
خودم رو توی بغلش انداختم و سرم رو روی سینش گذاشتم.
آروم اشک می ریختم.
با دستش موهام رو نوازش کرد.
زن داداش- نمیخوای بهم بگی چی شده؟
romangram.com | @romangram_com